می‌دونی! عشق وحشیه. مثل یه گرگ. حمله می‌کنه با آرواره‌های قوی‌اش تکه‌ای از تنت رو می‌کنه و میره. من؟ والا تموم تلاشم رو کردم که سر نخورم. اگرچه تکه‌ای از من رو کند که نمی‌دونم کجاست و اگرچه دردی ندارم، اما حفره دارم. یه حفره یه جایی ازم هست که تعادلم رو بهم زده. مغزم تمنای پر کردن جای خالی رو داره.

جای خالی!

یادته؟ در ستایشِ جای خالی؟ اینکه همیشه باید یه جای خالی تو محیط اطرافت داشته باشی تا استرسِ کم جایی نداشته باشی! که هر وقت دلت خواست بدونی می‌تونی چیزی جدید رو به محیطت اضافه کنی. که می‌تونی تغییر بدی. که پذیرا باشی،

می‌دونی؟ خیلی سخته. حفره میره رو مخ‌ات. نمیذاره فکر کنی که میشه یه فضای خالی داشت. از بس عادت کردی به فضاهای پر.

این‌روزا به مناسبتی که برگشتم به فضای ریاضیات، اونم تو پاییز، خرده نگیر که طرفِ شاعرانه‌ی وجودم داره سنگین‌تر میشه!

آخرین مرحله‌ی آش رشته

ریاضی شاعرم کرد

خالی ,حفره
مشخصات
آخرین جستجو ها